دلنوشته های من

یک روز زیبای پاییزی

دیشب حسابی بارون اومد و همه جا رو شست و تمیز کرد، ازون بارونایی که آدم دوست داشت زیرش قدم بزنه و موش آب کشیده شه یادش بخیر اون موقع که خوابگاهی بودم  وقتی اینطور بارون میومد با بچه ها میرفتیم کلی زیر بارون قدم میزدیم ولی الان از ترس مامان جرأت نمیکنم از این کارا کنم . امروز صبح که میرفتم باشگاه کلی حال کردم از این هوا و منظره های زیبای پاییزی ،درخت های رنگارنگ، بوی نم بارون، زمین پر از برگ، همیشه دوست دارم از رو برگای خشک راه برم و صدای خش خششونو بشنوم. همه اینا منو سر ذوق اورد و چند تا عکس پاییزی گرفتم.   نمایی از خونمون که درختا احاطش کردن درخت زردآلومون که رنگارنگ شده خیلی نازززززززززز شده برگ های پا...
5 آبان 1392

عید قربان

دوستای گلم     زندگیتون به زیبایی گلستان ابراهیم و پاکی چشمه زمزم    عید همتون مبارک ...
23 مهر 1392

روزهای تکراری

از این روزای تکراری خسته شدم همه روزها مثل همن هر تلاشی هم واسه تغییر میکنم فایده نداره هیج اتفاق تازه ای نمیافته روزا اینقدر کوتاهه که آدم دلش میگیره و شبا اینقدر بلند که حوصلم سر میره . همچنان کلاس زبان میرم ترم دوم هم داره تموم میشه فقط دو جلسه مونده ، دوباره باشگاه رفتن هم شروع کردم یمدت بود باشگاه نرفتم دیروزکه رفتم بدن درد شدید گرفتم اصلا نمی تونم تکون بخورم ولی اینم میگذره و خوب میشم . همش به خودم تلقین میکنم که مثبت فکر کنم و بگم که بالاخره یه اتفاق خوب و غیرمنتظره تو زندگیم میافته.... به امید اون روز ...
21 مهر 1392