دلنوشته های من

عروسی

فردا داریم میریم تهران عروسی مجتبی(پسرعموم) معلوم نیست تا کی بمونیم ، میرم و با خبرای عروسی میام ...
10 تير 1392

خدا و کودک!

    کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.   کودک ادامه داد: من چگونه می توان...
8 تير 1392

کلاس زبان

چند وقت پیش واسه کلاس زبان اسم نوشتم امروز کلاسم شروع شد اولین جلسش بود هورا خیلی خوشحالم خیلی خوب بود دوباره کلاس دوباره درس خیلی خوبه امیدوارم خوب بتونم پیشرفت کنم البته هفته بعد باید دو جلسه رو غيبت کنم میخوايم بریم تهران عروسی مجتبی ولی اشکال نداره خودمو میرسونم.
5 تير 1392

آغاز

بالاخره منم تصمیم گرفتم بنویسم، حدود یک ساله که با نی نی وبلاگ آشنا شدم به وبلاگای دوستان سر می زنم و خاطراتشونو میخونم با شادیاشون شاد میشم و با غماشون غمگین. منم میخوام حرفای دلمو، خاطراتمو اینجا ثبت کنم به قول شاعر حرفی که از دل براید و بر دل نشیند زیباست نمیدونم درست گفتم یا نه، البته من نی نی ندارم همسر هم ندارم ,ولی یکیو دارم که یک دنیا دوسش دارم و عاشق بچه هام و میدونم منم یروز مادر میشم.  ...
30 خرداد 1392

هورا...

هورا رفتیم جام جهانی ...... برزیل ما اومدیم ....... از خدا میخوام همیشه دل همه مردم شاد باشه ...
29 خرداد 1392