دلنوشته های من

خدا جونم خیلی دوست دارم...

دیروز یکی از بهترین روزای زندگیم بود، ازصبح که بیدار شدم استرس داشتم رفتم باشگاه اونجام استرس داشتم و منتظر خبر همش به گوشیم سر می زدم زود اومدم خونه اومدم سر لپ تاپ ولی نتایج هنوز نیومده بود این انتظار تا حدود ساعتای پنج و نیم ادامه داشت تا بالاخره نتایج اومد و فهمیدم نفسم دکترا قبول شده آقای دکتر شده، خدا جونم خیلی خیلی شکرت خیلی خیلی دوست دارم، روز 12 شهریور 92 رو هیچوقت فراموش نمیکنم روزی که خدا مهربونی خیلی زیادشو دوباره بهم نشون داد.
13 شهريور 1392

شرح این چند وقت

روزا همینطور تقریبا تکراری میگذره خبر خاصی نیست یک ترم کلاس زبانم تموم شد از فردا ترم جدید شروع میشه ،زبان خوندنو خیلی دوست خدا کنه بتونم یه مدرک زبان خوب بگیرم . امروز بعد مدت ها رفتم استخر البته این مدت ها یعنی از بعد ماه رمضون، خیلی خوش گذشت ولی خیلی خسته شدم این مدت فقط خوردم خوابیم به فعالیت عادت ندارم تنبل شدم از شنبه هم میخوام برم باشگاه ایروبیک و بدن سازی میخوام خوش هیکل شم باربی شم ...
29 مرداد 1392

همه جا در امن و امان

سلام به همه دوستای گلم این روزا اتفاق خاصی نمی افته همه چی و همه جا تقریبا در امن وامانه، روزای آخر ماه رمضونه و دیگه ته مونده های انرژیمونم داره تموم میشه یا فکر کنم خیلی وقته تموم شده  ولی ما همچنان مصمم روزمونو میگیریم شبا تا سحر بیداریم زبان میخونم نت گردی میکنم و روزا تا ظهر میخوابیم این روزا ترافیک مهمونی افطاری خاله ها بود البته واسه من مهمونی با میزبانی فرقی نمی کرد چون واسه همشون از صبح رفتم کمک و درواقع میزبان بودم ،دیروزم آخرین مهمونی تموم شد.  دوست جونام عید همتون پیشاپیش مبارک و طاعات و عبادات همتون قبول ...
16 مرداد 1392

عشق...

متنی از كتاب "یك عاشقانه آرام" اثر  نادر ابراهیمی مگذار كه عشق، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود ! مگذار كه حتی آب دادنِ گلهای باغچه، به عادتِ آب دادنِ گل های باغچه بدل شود ! عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو كردنِ خواستنی ست كه خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن. تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟ عشق، تن به فراموشی نمی سپارد ، مگر یك بار برای همیشه . جامِ بلور ، تنها یك بار می شكند . میتوان شكسته اش را ، تكه هایش را ، نگه داشت . اما شكسته های جام ،آن تكه های تیزِ برَنده ، دیگر جام نیست . احتیاط باید كرد . ...
7 مرداد 1392

معامله همیشه پرسود

به نام خدا دختر كوچولو وارد بقالي شد و كاغذي به طرف بقال دراز كرد و گفت: مامانم گفته چيزهايي كه در اين ليست نوشته بهم بدي، اين هم پولش . بقال كاغذ رو گرفت و ليست نوشته شده در كاغذ را فراهم كرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندي زد و گفت: چون دختر خوبي هستي و به حرف مامانت گوش مي‌دي، مي‌توني يك مشت شكلات به عنوان جايزه برداري . ولي دختر كوچولو از جاي خودش تكون نخورد، مرد بقال كه احساس كرد دختر بچه براي برداشتن شكلات‌ها خجالت مي‌كشه گفت: "دخترم! خجالت نكش، بيا جلو خودت شكلاتهاتو بردار " دخترك پاسخ داد: "عمو! نمي‌خوام خودم شكلاتها رو بردارم، نمي‌شه شما بهم بدين؟  " بقال با تعجب پرسيد: چرا دختر...
24 تير 1392