دلنوشته های من

عید قربان

دوستای گلم     زندگیتون به زیبایی گلستان ابراهیم و پاکی چشمه زمزم    عید همتون مبارک ...
23 مهر 1392

روزهای تکراری

از این روزای تکراری خسته شدم همه روزها مثل همن هر تلاشی هم واسه تغییر میکنم فایده نداره هیج اتفاق تازه ای نمیافته روزا اینقدر کوتاهه که آدم دلش میگیره و شبا اینقدر بلند که حوصلم سر میره . همچنان کلاس زبان میرم ترم دوم هم داره تموم میشه فقط دو جلسه مونده ، دوباره باشگاه رفتن هم شروع کردم یمدت بود باشگاه نرفتم دیروزکه رفتم بدن درد شدید گرفتم اصلا نمی تونم تکون بخورم ولی اینم میگذره و خوب میشم . همش به خودم تلقین میکنم که مثبت فکر کنم و بگم که بالاخره یه اتفاق خوب و غیرمنتظره تو زندگیم میافته.... به امید اون روز ...
21 مهر 1392